ستیا نفسستیا نفس، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

ستیانفسم

ماجراجویی های ستیا

سلام ستیاجونم جمعه ای که گذشت به تاریخ ششم اردیبهشت هوای شهرمون پس از یه هفته بارندگی ،آفتابی شد واین بهانه ای شد تا به همراه خانواده بابایی به پیک نیک بریم ما به ساحل تفریحی قروق در صد کیلومتری آستارا رفتیم و اینم عکسهای روزی  هست که تو نفسم وارد هشت ماهگی شدی دخمل گلم حالا ادامه ماجرا رو تو تعریف کن در مسیر راه رفتم  بغل بابایی تا کمی رانندگی کنم       به ساحل زیبای قروق رسیدیم ومن اومدم که واسه اولین بار یه طاووس رو از نزدیک ببینم   طاووس خیلی قشنگه   پرهاش هزار تا رنگه       به بابایی گفتم منو ببره کنار دریا تا...
12 ارديبهشت 1392

از وسعت بی انتهای تو ❤مادر❤

نگاه مهربانت، آب دارد می کند ،دل را نوازش روی دستان تو می لغزد،به چشمان تو می ریزد،دلم پر می زند تا باز در آغوش مهرت،کودکی باشم ولی از خود خجالت می کشم،از ناسپاسی های دستانم که پیش وسعت بی انتهای تو،هنوزم دیر می آیم سراغت،مادر خوبم ولی این را بدان ای گل،تمام روزهای من برای توست                                    روزت مبارک مادر عزیزم                        &...
11 ارديبهشت 1392

دختر عزیزم توی هفت ماهگی(شروع هشت ماهگی)

سلام فرشته زمینی من این روزا چقدر زمان زود میگذره،دوست دارم زمان رو متوقف کنم تا این روزهایی که واسم مثل یه خواب شیرین می مونه هیچوقت به پایان نرسه روزهای زیبایی که سرشارم از حس داشتن تو.... واین زندگی رویایی... تو داری وارد هشتمین ماه از زندگی قشنگت می شی و من رو روز به روز عاشق تر از قبل می کنی هشت ماه گذشت از اولین روزی که تورو توی بغلم گرفتم وچشمهای قشنگت رو دیدم چشمهایی که نه ماه تو خواب وبیداری جلوی چشمام بود ومن مطمئن بودم که تو صاحب این چشمهای زیبایی،چشمهات مثل چشمهای محمودم میمونه...زیبا...گیرا...رویایی... تو این روزهایی که گذشته کلی شیطون شدی و دلبری کردی ودلیل اشکها ولبخندهای من ومحمود شدی مارو ...
7 ارديبهشت 1392

❤❤جشن دندونی پرنسس نازم❤❤

سلام سلام صد تا سلام                                        من اومدم با دندونام           سلام دختر دوست داشتنی من فرشته های مهربون روز سیزدهم فروردین یه دونه مروارید سفید کوچولو واست عیدی آوردن وفردای ا ون روز هم دومین مروارید کوچولو روی لثه هات جوونه زد واینجوری بود که سیزده مابدر شد و واسه من وبابایی تبدیل شد به یه روز خاطره انگیز وزیبا بعد این هر سال سیزده بدر یاد دندون در آوردن تو می افتیم   دخ...
3 ارديبهشت 1392

سیزده بدر با ستیا جونم

      سلام دخمل نازم       روز سیزدهم فروردین من و تو وبابامحمود جون به همراه خانواده پدری من وخانواده پدری بابایی به روستای توریستی کانرود در پنج کیلومتری شهرمون آستارا رفتیم این عکسارو من از تو وبابایی تو مسیر راه دربند به کانرود گرفتم منظره پشت هتل بین المللی اسپیناس           و اینم عکس ویلای عمو مسعود که به تازگی درست کردن وما کل روز سیزدهم رو اونجابودیم       اینجاهم تو بغل منی عزیزم     دخملی عزیزم بعداز صرف ناهار تو رو به دو تا مامان جونا سپردیم ومن وبابایی به همرا...
1 ارديبهشت 1392

بهار عمرمان باحضور تو سرسبزتر می شود

     باز هفت سین سرور      ماهی و تنگ بلور                                سکه وسبزه وآب      نرگس و جام شراب بازهم شادی عید        آرزوهای سپید                              باز لیلای بهار       باز مجنونی بید ...
18 فروردين 1392

ستیا به مدرسه می رود

      سلام سلام دیروز تولد عمه مهربونم،مطهره جون بود ومن به همراه مامانی ام ومامان معصومه به مدرسه عمه جون رفتیم همکلاسی های عمه جونم از دیدن من خیلی خوشحال شده بودن و همشون از مامانی ام میخواستن منو بغل کنن   مطهره جــــــــــــــــــــــون در حال فوت کردن شمع   ومن بغل دوستای عمه جونم     وشب هم تولد خانوادگی داشتیم     عمه جون نتونست منو نگه داره وما دوتایی ولوووووووو شدیم عمه جون کوچولو   پدر جون منو و دخمل کوچولوش رو بغل کرده پدرجون مهربونم دوستت دارم     اینم یه عکس از کادوهای عم...
16 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستیانفسم می باشد