ماجراجویی های ستیا
سلام ستیاجونم
جمعه ای که گذشت به تاریخ ششم اردیبهشت هوای شهرمون پس از یه هفته بارندگی ،آفتابی شد واین بهانه ای شد تا به همراه خانواده بابایی به پیک نیک بریم
ما به ساحل تفریحی قروق در صد کیلومتری آستارا رفتیم
و اینم عکسهای روزی هست که تو نفسم وارد هشت ماهگی شدی
دخمل گلم حالا ادامه ماجرا رو تو تعریف کن
در مسیر راه رفتم بغل بابایی تا کمی رانندگی کنم
به ساحل زیبای قروق رسیدیم
ومن اومدم که واسه اولین بار یه طاووس رو از نزدیک ببینم
طاووس خیلی قشنگه پرهاش هزار تا رنگه
به بابایی گفتم منو ببره کنار دریا تا سوار قایق بشم
وبعد رفتم وروی شن های کنار ساحل نشستم
و از اینکه مامانی اجازه داد سنگها و گوش ماهی هارو به دستم بگیرم ولمس کنم خیلی خوشحالم
وقتی از تماشای دریا خسته شدم از باباجونی خواستم که من رو داخل این گردی هایی که اسمش رو نمی دونستم بذاره تاکمی بازی کنم
و بابایی واسم توضیح داد که اسم این گردی ها ،لوله بتنی هستش
بعدش بابایی منو سوار اژدهای آبی کرد
و من از خوشحالی دس دسی کردم
وقتی متوجه گلهای قرمز شدم
مامانی ام بهم گفت که اسم این گلها شقایق های وحشی هستش
و یه دونه گل از ساقه اش جدا کرد وگذاشت رو موهای من
اینجاهم میخوام یه عکس به سبک هندی ها بگیرم
یکمی رو تنه درخت استراحت کردم
و بعدش کمی ورزش کردم
به کمک بابایی از شاخه های درخت گرفتم
وخوشحالم از این پیروزی که کسب کردم
کمی بارفیکس رفتم
تو همون حین عمه جونم رو دیدم و از بابایی خواستم تا منو بیاره پائین
بعدش داخل یه کلبه کاه گلی رفتم
دیگه خسته شدم
کمی رو این نیمکت استراحت کردم
چشمم به یه حلزون افتاد که داخل لاکش رفته بود
حلزون رو با دستم برداشتم
وقتی مامانی متوجه شد بهم گفت که بندازمش
و من انداختمش اما دوباره برداشتمش
و اولین باری که سوار یه وسیله بازی شدم
چقدر حال میده،جای همگی خالی
اینم عکس کلبه ای که بزرگترها داخلش استراحت می کردن
اینجاهم دارم بازی فوتبال باباجونی و عموها و پدرجون و... رو تماشا می کنم
و هرچی مامانی سعی میکنه منو بخوابونه موفق نمی شه
از چشمام معلومه که چقدر خواب آلودم
وتو مسیر برگشت واسه اولین بار طعم آب آلبالو رو چشیدم
وبعد پشت سر گذاشتن یه روز پر از ماجراهای جالب تو بغل مامانی ام خوابم برد
این بود خاطره اولین روز هشت ماهگی من