سالگرد ازدواج مامی جون وبابی جون
مامان جون وبابایی عزیزم خیلی دوستتون دارم
سومین سالگرد ازدواجتون مبارک
15ام آذر ماه بود،دیدم مامانی ام خیلی توجنب وجوشه
فهمیدم یه خبرایی هست،صبح منو برد خونه مامان جون معصومه وخودش رفت بیرون
منم کلی با مامان جونی ام وعمه جونم بازی کردم
این مامانی شیطونم بعدازظهرم منو برد پیش مامان جونیم گذاشت
وقتی منو آوردخونمون دیدم خونمون تزیین شده،یه بوهای خوبی از آشپزخونه می اومد
کمی با مامانی ام بازی کردم تاخوابم برد
اما سربزنگاه بیدار شدم
ای مامان وبابای کلک
میخواستن دوتایی خلوت کنن ویه شام عاشقانه بخورن،
ولی من نذاشتم
وقتی بوی غذابه مشامم خورد بیدار شدم
وای منم غذا میخوام
تاشما باشین منو قال نذارین
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی