تو اومدی وشدی همه دنیای ما
سلام دختر نازم
تودر یک روز قشنگ آفتابی در تاریخ 6شهریور 1391 توبیمارستان آریا در شهر رشت چشمهای نازت رو واکردی وپابه این دنیای خاکی گذاشتی و شدی همه دنیای من ومحمود
دکتر مرضیه مهر افزا تورو به دنیاآورد.
وقتی داشتم به هوش می اومدم خیلی درد داشتم،مثل این بود که داشتم از یه خواب عمیق بیدار می شدم،بابایی روبالای سرم دیدم که بهم لبخند می زد ومن اما اشکهام سرازیر شده بود،نمی تونستم چشمامو باز نگه دارم،محمود جون دستهامو گرفت و گفت:عزیزم حالت خوبه
من فقط اشک می ریختم،دکترم اومد بالای سرم وگفت:زهرا جان یه دختر نازو خوشگل به دنیا آوردی وهمون لحظه بود که پدرومادرم اومدن کنارم و با بابایی سه تایی داشتن منو آروم می کردن،بعدش منو به بخش منتقل کردن
رسید اون لحظه ای که پرستار فرشته کوچولوی منو آورد وگذاشت کنارم روی تخت و بهم گفت: اینم دختر نازتون
نمی دونی چه حالی داشتم،با هیچ جمله ای ،کلمه ای وهیچ واژه ای نمی تونم احساسم رو بیان کنم،وجود پاکت کنار من بود وبه اون چشمای نازت نگاه می کردم وخدارو شکر می کردم ،با دیدنت همه دردهام فراموشم شد،حسابی سروصدا راه انداخته بودی ودست راستت تو دهن کوچولوت بود،اون لحظه ایکه شیر می خوردی یکی ازقشنگترین وبهترین لحظات زندگیم بود که قابل توصیف نیست،باهمون نگاه اول عاشقت شدم نازنینم
این یه عکس از اولین دقایق به دنیا اومدنته که توسط باباجون گرفته شده
بابا جون محو تماشای توشده بوداینم چندتا از عکسای نازت