ستیا نفسستیا نفس، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

ستیانفسم

اولین مسافرت من

1391/10/1 11:41
نویسنده : مامان زهرا
996 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز قشنگ آفتابی که من توی خواب ناز بودم مامانی وبابایی منو با تخت پارکم گذاشتن داخل ماشین وبه سمت استان مازندران حرکت کردن.

وسطای راه بود که ازخواب نازم بیدار شدمخمیازهدور وبرم ونگا کردم تا ببینم داریم کجا میریم!!!!!

بابایی!؟   مامانی!؟متفکر اینجا کجاست؟

باباجون گفت:نفسی داریم می بریمت دردر،میریم استان پدری من مازندران

میریم شهرایی که کلی ازشون خاطره دارم

منم از خوشحالی بابایی خوشحال شدمخنده قربونت برم باباجونمماچ

ببینید چقد خوشحالم

.

.

شبش رسیدیم چالوس،رفتیم خونه خاله توران بابایی

این عکس من بایاشار جون (نوه خاله توران درچالوس)

.

فردای اون روز بارون شدیدی می اومد ، رفتیم سمت بابلسر

غروب رفتیم وکلی فروشگاه های اونجارو گشتیم،هوا سرد بود،کمی سرما خوردم،شب موقع خواب خیلی گریه کردم،نزدیکای صبح خوابم برد.

این عکس من با آیلین جون در بابلسر(نوه عمه بابایی)

آیلین جون 12روز از من کوچیک ترهماچ بوس بوس آیلین کوچولو

.

به خاطر سرما خوردگیم خیلی مامانی ام رو اذیت کردم،اونم نامردی کرد ومنو تو خونه بامامان جونی گذاشت وخودش با بابایی دوتایی رفتن گردش

سفرمون کوتاه بود ،فرداییش برگشتیم آستارا

ان شاء الله 15بهمن عروسی عمو میثم جونم با زن عمو جون سانازمه باز میام مارندران

وقتی برگشتیم خونمون حالم بهتر شده بود،اینم عکسم

.

مامان جون مهناز اومد ومنو حموم کرد،منم یه لالای حسابی کردم تاخستگی هام پربکشن وبرن

.

این بود خاطره اولین مسافرت من به قلم مامان زهرابای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

میثم اسلامی
1 دی 91 14:37
دوستت دارم عموجون چه نازی شما بوس بوس
خاله سودا
1 دی 91 14:47
وای اون صورت شیطونتو بخورم.....لباسات خیلی خوشگلن.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ستیانفسم می باشد