روزهای مرداد و یازده ماهه شدن نفسی
سلام فرشته دوست داشتنی من
هستی من
نفس من
باورم نمیشه یازده ماهه شدی
چه زود گذشت!
خدایا....
چرا روزها اینقدر زود میان ومیرن...
کاش میشد زمان رو متوقف کنم و تو همیشه واسم یه نی نی بمونی،عکسهای نی نی گولوییت رو که میبینم دلم میره واسه اون روزا...
حتما چند سال دیگه هم دلم تنگ میشه واسه این روزا
کاش میشد همیشه در زمان حال بمونیم ...
آخه الان دارم باهات پرمیکشم به کودکی هام،لحظه به لحظه باهات بچگی میکنم و تو معصومیت نگاهت غرق میشم،با خنده هات میخندم و با گریه هات گریون میشم
دل میدم به دل تو تا هر روز عاشقتر از روز قبلم کنی
تا با وجود گرمت توی قلب و روحم غوغا به پا کنی،و تو چه زیبا بهم اجازه میدی که با وجود پاکت مادری کنم ....
یازده ماه هست که احساساتم دگرگون شده ....
حال هر روزم با عشق به زندگی نفس میکشم
خدایا این حال خوشم رو به من ببخش....
و مرا بیشتر غرق این ثانیه ها و لحظه ها کن...
این لحظه هایی که هر نفس دلم پر میکشه برای دخترم وعشقم
گویی عاشقتر از قبل شدم
گمان میکردم با اومدنت عشق کمرنگ میشه...
اما حالا فهمیدم باوجودت دلم بیشتر واسه عشقم تنگ میشنه
نمیدونستم عشق در زندگی یعنی داشتن یک ثمره
ثمره ای به نام ستیا
که با وجودت دوباره عاشق شدیم
و این عشق چه شیرین است وقتی با خنده های تو مخلوط میشود
عاشقتم فرشته یازده ماهه من
سه شنبه 1مرداد
به پیشنهاد بابایی داخل استخرت آب ریختیم تا بازی کنی
چیکار کنیم دیگه....همه دلخوشیمون شده دیدن خنده های تو
شیه شیه میخوای شیرجه بزنی روی سرامیک!
البته این رو بگم که تو اون روز شیه شیه گفتنت تبدیل شد به اصلش یعنی حالا میگی:چیه چیه
اینم آناتومی بدن دخملی از نمای پشتی
بعد آب بازی بردیمت حموم و اولین باری بود که موقع شستن سرت بیقراری نکردی و آروم بودی،آخه بابایی عنایت فرمودند وسرت رو شستند
تو این عکس هم موهات رو سشوار کشیدم
وقتی الکی گریه میکنی
مشغول تماشای کارتون پت ومت
و یه لالایی کوشولو کردی و بعدش آماده ات کردم تا دوتایی بریم بیرون،آخه بابایی روزه بودوحال ندار
وقتی این گلهارو توی کوچمون دیدی عکس العمل نشون دادی ومنم بردمت نزدیکشون تا لمسشون کنی
واما اولین خرابکاریت گلم،ببین چی به سر مبلمون آوردی
چند وقتی بود که یه قسمت چرم مبل سوراخ شده بود وتوام میرفتی وانگشتت رو میکردی داخلش،تا اینکه تو یه فرصت مناسب که من حواسم بهت نبود به هدفت رسیدیواینم شد نتیجه اش
چهارشنبه 2مرداد
وقتی چیزی رو بخوای وبهت ندیم لبهات آویزون میشه و میخوای گریه کنی اما به محض اینکه اون وسیله رو میگیری اینجوری خندون میشی
پنج شنبه 3مرداد
اینجا باغ پدرجون هست که امسال یه خونه ویلایی داخلش ساخته و ما به همراه خانواده بابایی و خاله توران رفتیم اونجا(خاله بابایی از چالوس اومده بود)
گرسنه ات شده وداری نون میخوری عسلم
جمعه 4مرداد
با بابایی رفتی حموم
یعنی من عاشق اینجوری الکی گریه کردنتم جوجو
رفتی پشت پرده اتاق وداری دالی میکنی
شنبه 5مرداد
رفتیم خونه مامانی و به مناسبت تولد مامان مهناز و یازده ماهه شدن تو یه جشن کوشولو البته بی سرو صدا گرفتیم
اصلا واسه عکس گرفتن همکاری نمیکردی نفس
یک شنبه 6مرداد
اون روز داشتم اتاق خواب رو تمیز میکردم وچند تا از وسایلهاش رو آورده بودم داخل حال
از خواب بیدار شدی و با دیدن گیتار چهاردست وپا خودت رو رسوندی بهش
وبعد موندی ونگاهش کردی و باخنده گفتی : چیه
خودم رو زدم به نشنیدن،بازم تکرار کردی :چیه
ومن گفتم که دخترم گیتاره و تو خندیدی
الهی من قربونت برم ،دیگه نپرسیدی که این چیه
و مشغول بازی باهاش شدی،وقتی یکی دو ماهت بود بعضی وقتا نا آرومی میکردی ،همین که صدای گیتار رو میشنیدی آروم میشدی و صدات در نمی اومد
علاقه زیادی داری با بابایی بری حموم(البته منم که از خدا خواسته)
باکمال میل تورو واسه حموم رفتن آماده میکنم
واما قصه نماز خوندنت عسلم
تا میبینی نماز میخونیم میای و مهر وتسبیح رو ور میداری و فرار میکنی
حالا بابایی بهت یاد داده که تا میگه :الله اکبر ،تو به سجده میری
و ما تند تند تکرار میکنیم الله اکبر و توام پشت سرهم به سجده میری . میگی:اللا اللا
دوشنبه 7مرداد
بابایی اردبیل کار داشت وازمون خواست به همراهش بریم تا تنها نباشه
و این عکسها واسه برگشتنمونه که تو گردنه حیران گرفتیم
چیــــــــــــــه؟ بلال میخوای
این لباس رو هم اردبیل واست خریدم واومدیم خونه تنت کردم تا ببینم تو تنت چه جوری میمونه
و تو داری با جالباسی با بابایی دالی میکنی
سه شنبه 8مرداد
دیگه یاد گرفتی چه جوری خودت رو سرگرم کنی
به زور میخوای از بین دوتا مبل رد بشی، و وقتی بینشون گیر میکنی داد میزنی
عروسک قشنگم داری با عروسکات بازی میکنی
چهارشنبه 9مرداد
علاقه زیادی به کوبیدن دستت روی شیشه بوفه داری
واینم عکسهای ماکارونی خوردنت
وقتی سیر شدی شروع کردی به پخش کردن ماکارونی روی فرش
پنج شنبه 10مرداد
افطاری خونه عمه پری من دعوت بودیم
جمعه 11مرداد92