تعطیلات این روزها
سلام دختر ناز مامان
تعطیلات این ماه رو در خارج از شهر گذروندیم
روز اول به ویلای عمو مسعود رفتیم
دختر شاد وشنگول من در کنار خانواده بابایی
کلاه عمو جون روی سر ستیا
مطهره جون داخل حوض بازی می کرد وتو محو تماشای بازی عمه کوشولو
اومد نزدیکت تا بغلت کنه
عزیزم کمی بزرگتر شدی توروهم میذارم داخل حوض تا بازی کنی
و شیطونی های بابایی وعمه جون
از دیدن بازی بابایی بامطهره ذوق کرده بودی وهمش می خندیدی
وغروب با بابایی به گردش رفتیم
جنگلهای اطراف
نمایی از جنگل و ویلاهای اطراف ودریا
شب مهمون داشتیم،دختر عموی بابایی با خانواده اش ویکی از دوستانشون از مازندران اومده بودن، و بساط کباب به راه بود
منم خوشحال از اینکه تو با مطهره جون ویاشار مشغول بازی بودی و کاری بهم نداشتی
اون شب تا دیر وقت مشغول بازی با بچه ها بودی و وقتی به خونه رسیدیم از خستگی لالا کرده بودی
روز بعد پسر دایی و دختر دایی بابایی باخانواده شون از رشت اومدن پیشمون
وما با اونها به ویلا رفتیم
و بازهم بساط کباب به راه شد
و ما خانما خوشحال از اینکه آقایون همه کارهارو انجام میدادن
اون شب هم تو با مطهره وآیداجون مشغول بودی وکاری به من نداشتی
تا دیروقت بیدار بودیم وجالب بود که تو ام نمی خوابیدی و پا به پای بزرگترها بیدار بودی ولی وقتی داخل ماشین نشستیم تا برگردیم از خستگی لالاکردی و تا روز بعد حدود ساعت نه ونیم صبح بیدار نشدی
و وقتی بیدار شدی به همراه خانواده بابایی به خونه پدر بزرگ من رفتیم
و تو از دیدن مرغ وجوجه ها به وجد اومده بودی
این عکس هم خیلی باحاله،مطهره داره مرغ و جوجه هارو فراری میده وتو با تعجب نگاه میکنی
وبازهم چند تا عکس در جنگلهای اطراف
اینجاهم داری با دوربین بای بای میکنی
وکار جدیدی که یاد گرفتی (بای بای کردن)